بیست و سه ماهگی چراغ خونه
سلام به پسرم ودوست جونیا امروز امیرم بیست و سه ماه رو تموم میکنه میره تو بیست وچهار ماه ایشالا بیست وچهار سالگیت عزیز دردونه من بابا دیروز برد شما رو سلمونی مثل ماه شدی حالا عکس میزارم ؛بابا مرتضی گفت پسرم آقا شده اصلأ اذیت نکرد گریه نکرد آقا طاهر سلمونی سرشو هر طرف میچرخوند دیگه تکون نمیداد ماشالا به جونت عزیزکم عاقل شدی عشقم راستی پریشب سوغاتی عمه اعظم رس یداز کربلا عمه مامان آرزو که حالا عکس اونم میزارم برای شما ماشین قطاری آورده که خیلی بهش ذوق کردی وقتی ازت میپرسم این ماشین رو کی آورده میگی عممممه همینجوری کش دار فدای چشمای معصومت آها گفتم معصوم یاد پریروز اوفتادم که گوشی وگرفتی دستت گفتی الو مصون ااا گط شد یعنی الو معصوم ااا قطع شد شیرین زبون من مامان و با با نفسشون به نفست بنده پس تا همیشه نفست گرم.....
اینم سوغاتی عمه جون